به عنوان یک بازاریاب ممکن است سوالهای زیادی از این قبیل در ذهن شما باشد: مشتری بر چه اساس تصمیم به خرید میگیرد؟ چه مواردی روی فرآیند تصمیمگیری او اثرگذار است؟ چهقدر حاضر به پرداخت هزینه است؟ و … . برای پاسخ به این سوالها نیاز است که از روشهای قدیمی و سنتی برای تحلیل بازار گذر کنیم و به دنبال روشهای جدیدتر باشیم. روشهایی که به جای تکیه بر ویژگیهای محصول، کمک میکند تا روی برانگیختن احساسات مشتری و در نهایت هدایت او به سمت قیف فروش تمرکز کنیم. اول از همه باید بدانیم که فرآیند کارکرد مغز انسان بسیار پیچیده است، مشتری لزوما منطقی رفتار نمیکند و بسیاری از رفتارهای او ناخودآگاه است؛ اینجا همانجایی است که بازاریابی عصبی یا بازاریابی عصبی وارد عمل میشود؛ تحقیقات در بازاریابی عصبی نتایج گستردهای دارد و همه فعالیتها برای فهم این موضوع است که مغز انسان چگونه عمل میکند.
نورومارکتینگ یا بازاریابی عصبی زمینهای جدید در عرصه بازاریابی است که از علوم مغز و اعصاب، روانشناسی و فناوریهای پزشکی استفاده میکند؛ فناوریهایی مثل (FMRI (Functional Magnetic Resonance Imaging و (EEG (ElectroEncephaloGraphy که به کمک آنها میتوان واکنشهای مغز به محرکهای بازاریابی را تحلیل کرد. همچنین فرآیند تصمیمگیری مشتری، از شروع احساس تا تفکر و تا عمل را برایمان شرح میدهد و فهم ترجیحات مشتری را برایمان راحتتر میکند. بازاریابی عصبی با سنجش عملکرد و تغیرات رخ داده در قسمتهای مختلف مغز و با استفاده از سیستمهای تصویربرداری مغز و دیگر تکنیکها، به بررسی فعالیت مغز برای پاسخ به محرکهایی مثل بستهبندی، تبلیغات، رنگ و سایر عناصر بازاریابی میپردازد و روی فرآیند تصمیمگیری مشتریان و رفتار مصرفکننده تمرکز میکند. بازاریابی عصبی پلی است میان دنیای روانشناسی و عصبشناسی با بازاریابی.
این دانش به بازاریابها این امکان را میدهد تا محصولاتی را ارائه بدهند که طراحی موثر داشته باشد و به کمپینهای بازاریابی کمک میکند تا بیشتر روی واکنش مغز تمرکز کنند. همه تلاشها در بازاریابی عصبی برای این است که بفهمیم چه چیز احساس مشتری را بر میانگیزد و چه راهی بهتری است تا مشتری محصول مورد نظرمان را خریداری کند.
در ادامه 5 تکنیک بازاریابی عصبی را که نیاز داریم بدانیم، با هم مرور میکنیم:
Eye tracking ابزاری است برای ردیابی نقاطی که چشم انسان به آنها خیره میشود؛ این تکنیک به ما کمک می کند تا از دید مشتری ببینیم. علاوه بر این به ما کمک میکند تا موقعیتی واقعی را با طراحی یک سناریو، شبیهسازی کنیم.
این تکنیکها کمک میکند تا کمی بیشتر فرآیند تفکر و تصمیمگیری مشتری را درک کنیم. EEG و FMRI به اندازهگیری فعالیتهای مغز انسان هنگامه مواجهه با یک محصول یا استفاده از آن میپردازد. این ابزار موج مغز را آنالیز میکند و به تحلیل واکنش مغز در برابر محرکها میپردازد. همچنین به محققین این امکان را میدهد تا احساسات غریزی افراد را ردیابی کنند. احساساتی مثل خشم، هیجان، ناراحتی و … . مزیت همه این تکنیکها این است که مشتری نمیتواند اغراق کند و یا دروغ بگوید.
لزوما نیازی نیست برای دریافت پاسخ سوالهایمان همیشه به تحلیل مغز مشتری بپردازیم. گاهی جواب سوالهایمان را میتوانیم در صورت مشتری پیدا کنیم. درست مثل موارد قبل، تجهیزاتی برای تشخیص کوچکترین حرکات ماهیچههای صورت وجود دارد. هنگام بروز شادی، هیجان و عصبانیت، هر کدام ماهیچههای مختص به خودشان را دارند که حرکت میکنند و این امکان را میدهند تا به تحلیلمان ادامه بدهیم.
تکنیک سودمند دیگر، بازاریابی حسی است. مدلهای مختلفی از بازاریابی حسی وجود دارد که تلاش میکند تا مخاطب برند ما را با محرکهای حسی تحت تاثیر قرار بدهد. برای مثال فاکتور بو در یک فروشگاه مد میتواند در بعضی موارد اینطور وانمود کند که محصولات فروشگاه همگی منحصر به فرداند و مشتری را وسوسه کند تا دست به خرید بزند. در مورد صدا و نور هم به همین صورت است؛ به نظر می رسد که مشتریان هنگام شنیدن صداهای بلند، توجه بیشتری به نورها دارند و هنگام شنیدن صداهای آرامتر، توجهشان بیشتر به سمت محیطهای تاریکتر است. فونت مناسب هم کمک میکند تا پیام را به درستی انتقال بدهیم. در موقعیتهای مختلف، استفاده از انواع فونتها فرق میکند. مطالعات نشان داده که این تغییرات ظریف در محیط فروشگاه، می تواند اثرات بسیار چشمگیری در فروش داشته باشد.
به غیر از موارد بالا میتوان از تکینیکهای ظریف روانشناسی برای درگیر کردن ذهن مخاطب استفاده کرد. برای مثال علامت دلار و یورو و همچنین تعداد صفر در واحد ریال از مواردی است که به نظر بی اهمیتاند اما روی ذهن مخاطب اثر گذارند. تحقیقات نشان داده است که حذف علامت دلار و یورو باعث میشود که مشتری بیشتر دست به خرید بزند. یا برای مثال با استفاده از روانشناسی رنگها و محرکهای بصری میتوانیم روی رفتار مصرفکننده و تصمیمگیری او تاثیر بگذاریم. تحقیقات نشان داده که افراد به برندی که ترکیب درست رنگها را میداند، بیشتر اعتماد میکنند. مورد بعدی، اثرلنگر یکی از مواردی است که از علم روانشناسی نشات میگیرد و در بازاریابی عصبی نیز مورد توجه است. خطای لنگر به این معنا است که افراد بر مبنای اطلاعات اولیهشان ارزیابی میکنند و تصمیم میگیرند. در واقع افراد به اطلاعاتی که از قبل داشتهاند اکتفا میکنند و به با توجه به آنها دست به عمل میزنند.
در گذشته شرکتها، بودجه زیادی را صرف تبلیغات، جذب اسپانسر و … میکردند اما در دنیای امروز، بزرگترین چالش بازاریابی، گرفتن نتیجه بهتر با صرف هزینه کمتر است. بازاریابی عصبی به ما کمک میکند که این چالشها را راحتتر پشت سر بگذاریم، استراتژیهایمان را بازنگری کنیم و بازار و محصولاتمان را هوشمنمدتر طراحی کنیم. همچنین با برانگیختن احساسات مشتری و در نهایت افزایش فروشمان از این طریق، میتوانیم نرخ ROI بالاتری را تجربه کنیم. هدف بازاریابی عصبی این است که بفهمیم فرآیند مغزی مشتری چگونه است و چه چیزهایی روی احساسات او تاثیر میگذارد. هرچند که مشتری با رفتارش بیان میکنند که چه میخواهد، چه مقدار حاضر است پرداخت کند و حتی هر روز با چه تبلیغاتی مواجه شود اما تنها راه رسیدن به نتیجه دلخواهمان با هزینه کمتر، فهمیدن ناخودآگاه ذهن او است.
منبع: آژانس دیجیتال مارکتینگ ماکان
برند در واقع مجموع تمام احساساتی است که مشتری بر اساس تعامل با شما، سازمان و یا محصول نسبت به شما دارد. هر کدام از این تعاملها، یک داستان در ذهن مشتری خلق میکند. برای مثال، اگر مشتری احساس کند محصول شما بسیار جدید و خلاقانه است، خصوصیت خلاقیت برند شما، در ذهن او حک میشود. در مواردی که بستهبندی محصول ضعیف است و حتی تبلیغات، مناسب طراحی نشدهاند، برند شما در ذهن مشتری، آماتور و کم ارزش نقش میبندد. هر تعامل با مشتری مساوی فرستادن یک پیام است. بزرگترین تعامل با مشتری، عرضهی خدمت و یا محصول است.
برند شامل یک نام، عبارت، طرح و یا نماد خاص است که خدمت یا محصول شما را از دیگران متمایز میکند. مثلا زمانی که به خریدن کفش فکر میکنید، نام یک برند خاص به ذهنتان میآید و همزمان احساستان نسبت به آن برند و ویژگی متمایز محصول برایتان تداعی میشود. برای مدیریت برندتان باید بدانید پیام برند شما چیست و سپس مطمئن شوید که تمامی تعاملات شما که در واقع مساوی پیامهای شما هستند، همراستا با پیام برند شما باشند. برای مثال، فروشگاههای زنجیرهای والمارت همواره در راستای شعار خود “پول ذخیره کن و بهتر زندگی کن” عمل کرده و در هر شرایطی محصولاتی با تخفیفهای ویژه برای مشتریان ارائه میکند.
پس از انتخاب پیام مناسب برای برندتان، باید مطمئن شوید که احساسات مشتریان و مخاطبان شما در جهت درستی هدایت میشوند. پیام برند باید ثابت و هدفدار باشد تا مشتریان هویت شما را به راحتی تشخیص داده و دقیقاً بدانند چه کاری میتوانید برای آنها انجام دهید. هدف نهایی این است که با ارائهی محصولات و خدمات هم راستا با اهداف و تعهدات برند، مشتریان را به مشتریان وفادار تبدیل کنید.
مردم در بیشتر اوقات، صرفاً بر اساس ویژگیهای یک محصول، تصمیم به خرید نمیگیرند. بلکه عوامل دیگری همچون پیشینهی برند و تبلیغات مختلف در ذهن مشتری وجود دارند و در تصمیمگیری آنها دخیل هستند. برای مثال، در یک تحقیق جهت مقایسهی محبوبیت برند کوکاکولا و پپسی، از تعدادی افراد، یک بار بدون ذکر نام برند و بار دیگر با ذکر نام برند، خواسته شد دو مدل نوشابه را تست کنند. زمانی که افراد نام برند نوشابه را نمیدانستند، پپسی از محبوبیت بیشتری برخوردار بود و زمانی که نام برند اعلام شده بود، کوکاکولا محبوبیت بیشتری داشت. به این علت که برند کوکاکولا در ذهن مردم محبوبتر شکل گرفته است.
برندینگ، استراتژی ساخت برند است. فرآیندی است که جهت معنا بخشیدن به یک محصول، خدمت و یا یک شرکت از طریق شکلدهی برند در ذهن مشتری انجام میشود. فرآیند برندینگ، ماهیت محصول یا خدمت را تعیین میکند.
برندها در هنگام تصمیمگیری برای خرید، مانند میانبرها عمل کرده و فرآیند خرید را تسریع میکنند. به علاوه، استراتژیهای موفق برندینگ به شهرت یک سازمان کمک بسیاری میکنند. تمامی اعضای یک سازمان تحت تاثیر برند قرار میگیرند. مثلاً اگر یک برند را دوست نداشته باشید، معمولاً حاضر نخواهید بود در آن سازمان استخدام شوید.
در بسیاری از موارد، شرکتها برای محصولات مختلف خود برندهای متفاوتی انتخاب میکنند. این برندها طیف وسیعی از محصولات با کیفیتها و قیمتهای متفاوت را پوشش میدهند و مخاطبان خاص خود را دارند. از طرفی معمولا اگر یکی از برندها، محبوبیت خود را در میان مردم از دست بدهد، دیگر برندها همچنان به فعالیت خود ادامه میدهند و کل سازمان شکست نمیخورد. برای مثال، کمپانی یونیلیور، صاحب برندهایی از جمله لیپتون، لوکس، سان سیلک، سیگنال، اکس، داو، رکسونا و کلیر است. این محصولات نیازها و سلایق مختلف را پوشش داده و از نظر کیفیت و قیمت طیف متنوعی را در بر میگیرند.
برای شکلدهی و ایجاد یک برند، ابتدا باید با توجه به ماموریت، چشمانداز و ارزشهای سازمان، اهداف برندینگ را تعیین نمود. این اهداف، خط مشی کلی و جایگاه برند شما را در میان مخاطبان تعیین میکنند. سپس باید پرسونا یا شخصیت برند خود را مشخص کنید و متناسب با آن، محتوا تولید کنید. هر برند میتواند چندین پرسونای مخاطب داشته باشد که هر یک خصوصیات خاص خود را دارند، اما پرسونای برند، همان تصویر کلی و شخصیتی است که شما در ذهن مخاطبان خود ایجاد میکنید. محتوا و پیامهای هر برند، دارای لحن مخصوص به خود و نحوهی بیان متفاوتی هستند. لحن برند باید متناسب با اهداف برندینگ و مخاطبان هدف باشد. هویتهای بصری یک برند، از جمله لوگو، وبسایت، نوع فونت و رنگها، با توجه به پرسونای برند طراحی میشوند. گاهی ذکر نام برخی برندها، رنگ خاصی را در ذهن تداعی میکند. مثلاً با آوردن اسم کوکاکولا بلافاصله رنگ قرمز را به یاد میآوریم.
آژانس دیجیتال مارکتینگ ماکان، با مشاوران حرفهای خود به شما و کسب و کارتان در راستای برندسازی و پیادهسازی استراتژیهای برندینگ کمک میکند.
در بلاگهای قبل با لحظههای صفرم، اول و دوم حقیقت آشنا شدیم. برای یادآوری، کوتاه به آنها اشاره میکنیم.
همانطور که پیشتر گفتیم، لحظه صفرم حقیقت زمانی است که فرد برای خرید یک محصول یا سرویس، در مورد آن شروع به تحقیق و جستجو میکند. در لحظه اول حقیقت فرد دست به انتخاب میزند و خرید خود را انجام میدهد. لحظه دوم حقیقت هم به زمانی اشاره دارد که فرد خرید خود را انجام داده و در حال تجربه محصول است. در این بلاگ قرار است مشخصا به لحظه سوم حقیقت بپردازیم.
لحظه سوم حقیقت یا لحظه آخر حقیقت (Ultimate Moment of Truth) روی بازخورد مشتری تمرکز دارد. قابلیت محصولات برای رفع نیازهای مشتری و همچنین تلاش ما برای فراهم کردن یک تجربه لذتبخش در خلال فروش، پاسخ احساسی مشتریان ما را شکل میدهد. در لحظه سوم حقیقت مشتری انتخاب میکند تا نظرش را در مورد محصولات و خدماتی که دریافت کرده است به ما، خانواده و دوستاناش انتقال بدهد و یا حتی آنها را به صورت آنلاین با افراد دیگر در میان بگذارد. لحظه سوم حقیقت میتواند لحظه صفرم حقیقت و شروعی برای دیگر مشتریان بالقوه باشد. اگر در لحظههای دیگر، عملکردمان مثبت بوده باشد، میتوانیم از مشتری انتظار بازخورد مثبت داشته باشیم. اما این پروسه به خودی خود اتفاق نمیافتد بلکه نیاز است که مشتریها را برای داشتن مشارکت تشویق کنیم. باید توجه داشته باشیم که مدیریت ارتباط با مشتری یا CRM در هر مرحله نقشی کلیدی دارد. مدیریت درست هر لحظه و در اولویت قرار دادن نیازهای مشتری قبل از هر گزینه دیگری، به ما در داشتن مشتری وفادار کمک میکند.
بازخورد در این لحظه می تواند هم مثبت و هم منفی باشد. اگر مشتری از محصول و خدمت ما رضایت داشته باشد در نتیجه در فضای آنلاین به ما امتیاز میدهد، بازخورد مثبت خود را با دیگران در میان میگذارد و به طرفدار واقعی برند ما تبدیل میشود؛ اما اگر این بازخورد منفی باشد، در نتیجه نه تنها نارضایتی خود را با دیگران در میان میگذارد و برند ما را پیشنهاد نمیکند، بلکه برای رفع نیازهایش رقبا را جایگزین ما میکند.
در این مقطع نباید از اهمیت بازاریابی دهان به دهان غفلت کرد. این گزینه یکی از راحتترین، اثربخشترین و کمهزینهترین راهها برای جذب مشتری است. چرا که اعتماد افراد به نظر و تجربه نزدیکانشان، بیشتر از تبلیغاتی است که با آن مواجه میشوند. بازخورد مثبت مشتری و پیشنهاد برند ما به دیگران از سمت او، تاثیر زیادی روی Lead Generation دارد.
برای مطمئن شدن از کاربرد لحظه سوم حقیقت کافی است تا مشتری را به ارائه بازخورد به خودمان و انتشار آن در رسانههای اجتماعی، تشویق کنیم؛ هرچند که این بازخورد ممکن است منفی باشد اما این وظیفه ما است که برای برطرف کردن این نارضایتی تلاش کنیم چرا که نوع برخورد ما با مشتری، روی شکل گیری لحظه صفرم مشتریان دیگر اثرگذار است. درک درست لحظههای حقیقت بهترین راه برای تمرکز و درگیر کردن مشتریهای موجود و فعلی است.
پیش از این با تعاریف برند و برندینگ و اثرات آن بر کسب و کار آشنا شدید. برند در واقع مجموع تمام احساساتی است که مشتری بر اساس تعامل با شما، سازمان و یا محصول نسبت به شما دارد. برندینگ، فرآیند استراتژیک ساخت برند است.
برندسازی یکی از ارکان مهم بازاریابی است. استراتژی برندینگ، یک برنامهی مشخص و بلند مدت در راستای رسیدن به اهداف تعیین شده است. این اهداف، باید هم راستا باماموریت، چشمانداز و ارزشهای سازمان باشند. پیادهسازی یک استراتژی برندینگ مناسب، تمام قسمتهای سازمان، رقبا و مشتریان را تحت تاثیر قرار داده و خط مشی کلی و جایگاه برند شما را در میان مخاطبان تعیین میکند.
هویت برند، همان چیزی است که سازمان میخواهد به کمک استراتژیهای بازاریابی و برندینگ، خود را آنگونه تعریف کرده و در ذهن مخاطب تثبیت کند. پیش از ایجاد هویت برند، باید پرسونای مخاطبان هدف خود را به خوبی شناسایی و دستهبندی کرده و در راستای رفتار، علایق، نیازها، نگرش، ویژگیهای دموگرافیک، چالشها، میزان درآمد و دیگر خصوصیات کلیدی آنان، همراستا با اهداف کلی کسب و کار، گام بردارید. در همین راستا، باید نام برند و شعارهایتان را انتخاب کنید. نام مناسب برند، میتواند برای تصمیمگیری مشتری مانند میانبر عمل کند.
لحن برند یا Tone of Voice، پرسونای برند و ویژگیهای بصری برند، هویت برند را میسازند. هویت برند باید هم راستا با با ماموریت، چشمانداز و ارزشهای سازمان شکل گیرد.
لحن برند، چگونگی بیان مطالب و نوع ادبیات به کار رفته در تمام بسترهایی است که محتوا در آن انتشار مییابد. برای مثال، لحن برند میتواند شوخطبع یا جدی، رسمی یا خودمانی، مودب یا بیپروا و منطقی یا احساسی باشد. داشتن یک لحن برند مخصوص، یکی از نقاط تمایز شما با رقبایتان است. انتخاب کلمات مناسب در نوشتهها میتواند اثر بسیاری بر مخاطبان بگذارد.
پرسونای برند، تصویر کلی و شخصیتی است که شما در ذهن مخاطب ایجاد میکنید. پرسونای برند، مجموعهای از خصوصیات رفتاری، دیدگاهها و ارزشهایی است که یک برند در معرض نمایش قرار میدهد تا بتواند با مخاطبان هدف خود ارتباط برقرار کند. هدف از ایجاد پرسونای برند، برقراری ارتباط واقعبینانه، شفاف و قابل اعتماد با مخاطبان کلیدی کسب و کار شماست. ایجاد یک پرسونای برند مناسب، میتواند به اندازهای تاثیرگذار باشد که شما را به یاد شخص خاصی بیاندازد که کاملاً با خصوصیات وی آشنایی دارید. پرسونای برند، میتواند بر اساس خصوصیات رفتاری انسان، در دستهبندیهای متفاوتی قرار گیرد، اما میتوان از 5 دستهبندی عمدهی زیر برای پرسونای برند نام برد:
اگر از ساخت پرسونای برند غافل شوید، ممکن است پیام اشتباهی را به مخاطبان برسانید و سهم عمدهای از بازار را از دست دهید.
هویت بصری برند، باید تداعی کنندهی شخصیت برند در ذهن مخاطبان باشد. ویژگیهای بصری برند، میتوانند تمایز بسیاری میان شما و رقبایتان ایجاد کنند. تمامی عناصر بصری برند، باید با یکدیگر هماهنگ و همراستا باشند تا برند در ذهن مخاطب تثبیت شود. از عناصر بصری برند میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
طراحی لوگو، انتخاب رنگها، انتخاب تایپوگرافی، وبسایت، بروشورها و اوراق اداری، بستهبندی، پوشاک کارمندان و فضای داخلی شرکت، جینگل.
شبکههای اجتماعی بستر مناسبی برای دیجیتال مارکتینگ فراهم کردهاند. برندینگ میتواند به کمک شبکههای اجتماعی با سرعت بیشتری انجام شود. شناساندن هویت برند، جلب اعتماد مخاطبان و برقراری ارتباط مستقیم با آنها از جمله مهمترین مزایای استفاده از شبکههای اجتماعی است. انتخاب نوع این رسانهها، با توجه به پرسونای برند، پرسونای مخاطب، لحن برند و اهداف کلی سازمان، صورت میگیرد.
علاوه بر موارد فوق، در برندینگ، باید به نکاتی در بارهی تولید محتوا توجه کنید. داشتن ثبات رویه و لحن نسبتاً یکسان، سعی در تحت تاثیر قرار دادن مخاطبان و برانگیختن احساسات آنها، انعطاف پذیری و مشتری مداری، از جمله مواردی هستند که باید در این فرآیند مورد توجه قرار گیرند.
شرکت دیجیتال مارکتینگ ماکان، به شما در پیادهسازی بهترین استراتژی برندینگ کمک میکند.
اگر در زمینهی بازاریابی فعالیت دارید، باید با مفهوم (CTA (Call to action، آشنایی داشته باشید. در غیر این صورت، احتمالاً هر بار که وب و یا اپلیکیشنها را مرور میکنید، با دکمههایی مواجه میشوید که از شما میخواهند عملی مانند خرید، ثبت نام، ورود به حساب کاربری، افزودن به سبد خرید و از این دست فعالیتها را را انجام دهید. CTA در واقع میتواند به شکل لینک متنی، تصویری، دکمه و یا هر عبارت موثری باشد، که مشتری را با آوردن دلایل قانع کننده، به واکنش مورد نظر ترغیب میکند.
طراحی CTA باید متناسب با هدف انجام شود. اولین پرسشی که باید از خود بپرسید این است که شما میخواهید افراد چه کاری را انجام دهند و چگونه باید آنان را جذب کنید؟ سپس متناسب با هدف، آن را طراحی کنید. CTA مسیر حرکت را در وبسایت شما برای مشتری ترسیم میکند. برای مثال، در یک فروشگاه اینترنتی، دکمههایی مانند افزودن به سبد خرید، تکمیل خرید، ورود به حساب کاربری، بازدید از فروشگاه، ثبت نام و یا بنرهای تبلیغاتی حاوی کلماتی چون فروش ویژه یا محدودیتهای زمانی برای استفاده از تخفیفها، نمونههایی از CTA هستند.
هدف اصلی CTA در یک فروشگاه اینترنتی، هدایت مشتریان بالقوه به سمت انجام یک عمل متناسب با جایگاهشان در قیف فروش است. CTA خوب میتواند نقطهی آغاز علاقهی مخاطب به برند یا محصول شما و تبدیل آنها به Lead باشد.
در نهایت از تست A/B جهت ارزیابی بهترین طراحی، متن، جانمایی و رنگ CTA استفاده کنید. جهت ارزیابی CTA به کمک تست A/B، دو نسخه از CTA دارای رنگ و طراحی متفاوت در یک بازهی زمانی مناسب، با هم مورد مقایسه قرار میگیرند و پس از آن بهترین گزینه انتخاب خواهد شد. نرخ بازگشت سرمایه (ROI) حاصل از تست A/B میتواند بسیار بالا باشد.
منبع : آژانس دیجیتال مارکتینگ ماکان